جدول جو
جدول جو

معنی صبح یکم - جستجوی لغت در جدول جو

صبح یکم(صُ حِ یِ کُ)
صبح نخست. بام نخست. صبح کاذب، مقابل صبح صادق:
گروهی چو صبح یکم رویشان
همه آتش و دودشان مویشان.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح فام
تصویر صبح فام
صبح رنگ، به رنگ صبح، کنایه از سپید، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح بام
تصویر صبح بام
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبحدم، صبحگاه، بام، برای مثال هرچه دهد مشرقی صبح بام / مغربی شام ستاند به وام (نظامی - لغت نامه - صبح بام)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح دوم
تصویر صبح دوم
صبح صادق، هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، صبح پسین، فجر صادق، فجر دوّم
فرهنگ فارسی عمید
(صُ حِ)
صبح زود. اول روز:
مگرکز توسنانش بدلگامی
دهن بر کشته ای زد صبح بامی.
نظامی.
سپهدار ایران هم از صبح بام
برآراست لشکر بسازی تمام.
نظامی.
هر چه دهد مشرقی صبح بام
مغربی شام ستاند بوام.
نظامی.
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضۀ زنگارفام.
سعدی (از حاشیۀ وحید بر گنجینه)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
صبح رنگ. به رنگ صبح. سپید. روشن:
چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی
که صبح فام شد از راه و شامگون آمد.
خاقانی.
یوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب.
خاقانی.
ناخن سیمین سمن صبح فام
برده ز شب ناخنۀ شب تمام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صُ حِ دُ وُ / دُوْ وُ)
صبح صادق. صبح راستین. صبح آخرین:
آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم و دین
چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار.
سنائی.
شاه چو صبح دوم هست جهانگیر ازآنک
هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب.
خاقانی.
چو صبح دوم سر برافلاک زد
شفق شیشۀ باده بر خاک زد.
نظامی.
آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر.
سعدی.
پنبه از گوش برون کن که بناگوش سپید
دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است.
صائب.
رجوع به صبح راست شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح فام
تصویر صبح فام
سپیده فام سپید روشن برنگ صبح سپیده روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح دم
تصویر صبح دم
بامداد، سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح دوم
تصویر صبح دوم
((~ ِ دُ وُ))
صبح صادق که یک ساعت و نیم پیش از طلوع خورشید است
فرهنگ فارسی معین